دلشکسته

مرگ تدریجی یک رویا


می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد از تو یک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام همه جارو پر کنه
تا قیامت اسم ما قصه ها رو پر کنه
اما خیلی دیر دونستم تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه باد مثل یه بادبادکی
دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شناختم وقتی که تموم شدم
با یه دست رفیق دستام نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دستام خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام تو رو از دور می دیدم
تا رسیدم به تو افسوس به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی شهر تنهایی من بود
لحظه شناختن تو لحظه تموم شدن بود
مگه می شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شدروی دریا خونه ساخت

 

به یاد راز دل


جمعه 30 تير 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

جمعه 11 فروردين 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

 

 

سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

دلم خیلی گرفته

عجب حکایتی شده این راز دل ما بعد چند ماه اخرش اون نامردو دیدم خیلی تصادفی روز جمعه که میخواستم برم رای

بدم خیلی جاها را رفتم همشون شلوغ بودند کلی مردم تو صف ایستاده برای رای دادن منم که حوصله تو صف ایستادن

را نداشتم اونم تو اون هوای سرد اخرش تو اون سر شهر خیلی دورتر از محل کار خودم توی یکی از هنرستانهای شهر

که رفتم جمعیت خیلی کم بود رفتم تو صف هنوز چند دقیقه نگذشته بود که در زدند مامو نیروی انتظامی رفت که در را باز

کنه همین که سرمو به عقب برگردوندم انگار دنیا رو سرم خراب شد چه تصادفی یا چه حکمتی آره خودش بود رازدل

باور نمیکردم چه بیخیال از کنارم گذشت و رفت اون ور دیگه ایستاد قلبم تند تند میزد سرم گیج میرفت به خودم میگفتم

خدایا چرا هر بار که میخوام فراموشش کنم یه چیزی مانع میشه رای دادم بیرون اومدم ساعت حدودا پنج بعدازظهر بود

انقدر ناراحت بودم نمیدانستم چکار کنم عین دیوانه ها شده بودم رفتم چاپخونه نشستم همش تو فکر او بودم و به

خود میگفتم چرا اخه چرا من اون سر شهر راز دل اون سر دیگه شهر هرکدوممون میریم اون سر دیگه شهر ان هم

برای رای دادن باید اونجا همدیگرو ببینیم ان هم چه دیدنی از ان روزی که رفته بود تا به اون روز انقدر ناراحت نشده بودم

شب ساعت دو به خونه برگشتم و الانم که دو روز گذشته هنوز گیجم و ناراحت


به یاد راز دل نامرد نامهربان

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شریک عمر من نیستی ,

بیا هم لحظه باشیم وهمین یک لحظه دیدار را شریکم باش
شریک زندگیم نیستی,

شریک آرزویم باش,

اگر نیستی کنار من بیا و روبه رویم باش
سلامی کن گهگاهی به نام آشنا بر من,

همین اندازه هم بسه برای شور دل بستن

غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن
اگر دیدی مرا بشناس نمی گم این که یادم کن
یک عشق نابسامان را چه سامانی از این خوشتر.....
شکایتنامه دل را چه پایانی از این خوشتر.....


به یاد راز دل نامهربان

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم

کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی

هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت

تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم

من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان

گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی


به یاد راز دل نامرد


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شعر از هاتف اصفهانی

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند

در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند

آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت

وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند

من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد

در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند

به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد

بی‌وفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند

هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت

قصهٔ جور تو با او به جهان خواهد ماند


به یاد راز دل


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

چه گویمت که دلم از جدائیت چون است

دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است

تو کرده‌ای دل من خون و تا ز غصه کنی

دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است

نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز است

که آفت دل و صبر و قرار مجنون است

ز مور کمترم و می‌کشم به قوت عشق

به دوش باری، کز حد پیل افزون است

ز من بریدی اگر مهر بی‌سبب دانم

که این نه کار تو این کار ، کار گردون است


به یاد راز دل نامهربان


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

چه شود به چهره زرد من
نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من
به یکی نظاره دوا کنی

به یاد راز دل

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل نامرد

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه‌ای بر در این خانهٔ تنها زد و رفت

به یاد راز دل نامهربان

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

چنان زد آتشم با بي وفايي كه بيزارم دگر از آشنايي


زهر بيگانه اي بيگانه تر شد ميان ما خدا يا كن خدايي

مرا چون ناشناسان ديد و بگذشت كه ؟بگذشته است زين بي اعتنايي؟

چه كردم كاينچنين بگريخت از من؟

چه ناموزون زد آهنگ جدايي! بر او دل بستم مو شد خصم جانم

روا بر من نبود اين ناروايي

نميدانند قدر يكدلي را گرفتاران درد خود نمايي

كشيدم آنچه از دست دلم بود زمن يا رب بگير اين با صفايي

 

به یاد راز دل نامرد

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل نامرد

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

عجب دنیاییه کسی را که از همه احساس میکردی بیشتر دوست داری حاضر بودی حتی براش بمیری روزی

برگرده و بهت بگه ........

بگذار از اول بگم دیشب خیلی ناراحت بودم رفته بودم تو فکر راز دل دلم هواشو کرده بود خیلی دلتنگش بودم

گوشی را برداشتم و یه پیام واسش نوشتم ...

دمی با دوست به سر بردن دو صد دنیا بها دارد خوشا آنکس که در دنیا رفیقی با و فا دارد .

و بعد نوشتم که برایت آرزوی خوشبختی میکنم ولی او در جواب اس من میدونید چی نوشت ...

عین پیام راز دل که برایم فرستاد ...

اصلا دوست ندارم قیامت هم ببینمت برایم آرزوی خوشبختی نکن خیلی وقته از دنیایم بیرون رفتی .

اره این جواب پیامم بود هنوز هم نفهمیدم به چه جرمی به کدامین گناه دارم اینگونه دلم را میشکنند و مجازات

میشوم من که دوستش داشتم حالا هم دوستش دارم  ولی چرا چه کم لطفی بهش کردم چه هیزم تری بهش

فروختم که با من اینگونه شد هیچ وقت آن روز یادم نمیره که سرم را روی زانوهاش گذاشتم دلم گرفته بود

یک دفعه اشکهام پایین امدن بهم گفت چرا اشک میریزی گفتم به خاطر تو چون نمی خوام هیچ وقت از دستت

بدم آن روز بهم قول داد که هیچ وقت ترکم نکند ولی او رفت ترکم کرد بیدلیل و من هیچ وقت نفهمیدم چرا ؟

سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

 

 

 

بردي از يادم       دادي بر بادم       با يادت شادم

 

دل به تو دادم     در دام افتادم      از غم آزادم

 

دل به تو دادم     فتادم به بند       اي گل بر اشک خونينم بخند

 

سوزم از سوز      نگاهت هنوز       چشم من باشد به راهت هنوز

 

چه شد آنهمه پيمان        که از آن لب خندان         بشنيدم هرگز خبري نشد از آن

 

کي آيي به برم    اي شمع سحرم

 

در بزمم نفسي    بنشين تاج سرم    تا از جان گذرم

 

پا به سرم نه       جان به تنم دِه

 

چون به سر آمد  عمرِ بي ثمرم

نشسته بر دل غبار غم           زان که من در ديار غم          گشته ام غمگسار غم

اميد اهل وفا تويي           رفته راه خطا تويي          آفت جان ما تويي

به یاد راز دل

دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت
را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد
که مرهمي شود براي دلتنگي هايم

به یاد راز دل

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

امروز نیز رفت و شبی دیگر به دنبالش و من باز با غمهای فراوانم تنها

ماندم تنهای تنها . ای غمها ای زندگی تلخ . خدارا دست از سرم

بردارید چرا هر روز بیشتر مرا در خود فرو میبرید چرا من باید شب و

روز از دست شما رنج بکشم اخر چرا شما از جان من چه میخواهید

امروز هم رفت و روزی دیگر بر زندگی سیاهم در این دنیای فانی سپری

گشت رفت تا ظلمت شب را جایگزین خود سازد هیاهوی روز به پایان

رسیده و جای خود را به سکوت شب سپرداما باز این ناله از دلم بر

میخیزد و در تاریکی شب این نوا را سر میدهد که از زندگی بیزارم

آه چقدر غمگینم و چنان زیر بار گرانش دست و پا میزنم که توانی در

برابرش در خود نمیبینم. آیا میشود که من هم مثل خیلی ها شاد و

سرحال و کام چشیده روزگار را بگذرانم آیا روزی میرسد که پرنده شوم

غم آشیانه اش را از بام من برگیرد و برای همیشه وداع گوید .

آه ای غم کاش ترا صد چندان داشتم اما راز دلم بی دلیل تنهایم

نمیگذاشت .

با انکه برایم سوگند خورده بودی که هیچ وقت تنهایم نگذاری اما

یکدفعه بی دلیل ترکم کردی و دیگر هیچ وقت ندیدمت اما تا ابد

دوستت دارم راز دل و در قلب من جای داری

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 


امروز نیز چون خیالات گذشته چون کابوسی از پرده نظرم میگذرند مجبور

شدم که ناله و فغان دل را با اندک نوشتنی

 

بر روی صفحات وب ساکت کنم اکنون ساعت 6 بعداز ظهر است که تک

و تنها در چاپخانه نشسته ام  نمیدانم چرا

   دوست دارم همیشه تنها و مغموم به چهره زرد گون ماه نگاه کنم ماه

 

چقدر زیبا و در ضمن غمگین است شاید او هم

   مانند من از چیزی رنج میبرد و غمی بر دل دارد و شاید هم گل

 

رخسارش به خاطر مشاهده ناپاکیها و پلیدیهایی که

  هم اکنون و شبهای متوالی در روی زمین میبیند پژمرده است زمان

 

میگذرد همه جا در سکوت فرا رفته است احساس

  غربت میکنم نمیدانم چرا همیشه از نگاه کردن به ماه دچار غم و اندوه

 

گذشته میشوم گذشته ایی که شیرین بود ولی

 به زودی به تلخی گرائید و شیرینی و حلاوت زندگی کوتاهی که داشتم

 

جایش را به غم و اندوه و رنج و محنت سپرد

  غمی که هنوز در وجودم نهفته است و گاه گاه چنان بر وجودم مستولی

 

میشود که بسان شعله آتش شمع وجودم

  را ذره ذره آب میکند اکنون بیش از هر زمان بگذشته حسرت میخورم

 

غرق در افکار دور و درازم غرق در اندیشه فردای

  زندگیم در دریای رویاها غوطه ورم به روزهای دوران گذشته برگشته ام

 

خدایا چه روزهای زیبا و خوشی بود کاش خدایا

  همان موقع رهشپار ان دنیا میشدم چون اکنون احساس میکنم با

 

زندگی ساز گار نیستم از دنیا نومیدم خسته ام

  خسته از زندگی مرا رنج میدهداحساس دل شکستگی آرامم را بریده و

 

بیقرارم کرده است نمیدانم چه نیروی

  مرموزی است که مدام مرا به سرزمین خاطرات گذشته میکشاند .

  خدایا نمیدانم چه کنم دیگر یارای نوشتن ندارم .

  به یاد راز دل نامهربان و بی وفایی که دوستش داشتم ولی هیچ وقت

 

نفهمیدم چرا و به کدامین گناه رفت ترکم

 

 کرد و دیگر ندیدمش

 

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

تو را نادیدن ما غم نباشد 

که در خیلت به از ما کم نباشد


من از دست تو در عالم نهم روی 

ولیکن چون تو در عالم نباشد


عجب گر در چمن برپای خیزی

که سرو راست پیشت خم نباشد


مبادا در جهان دلتنگ رویی 

که رویت بیند و خرم نباشد


من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد


که دانستم که هرگز سازگاری 

پری را با بنی آدم نباشد


مکن یارا دلم مجروح مگذار
 

که هیچم در جهان مرهم نباشد


بیا تا جان شیرین در تو ریزم 

که بخل و دوستی با هم نباشد


نخواهم بی تو یک دم زندگانی

که طیب عیش بی همدم نباشد


به یاد راز دل نامهربان

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما                  ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما                             جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما                              آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما                                         پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل                   وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

به یاد راز دل

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

ازاد بودم من . ازاد بودم من
گرفتارم تو کردی . مفتون مه رویان عیارم تو کردی
من اهل بودم . رند و می خوارم تو کردی . تو کردی
با می فروشان . اینچنین یارم تو کردی . تو کردی

ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی
از مایی اخر . خصم جان ما چرایی
دیوانه جان . اخر چه ای کار کجایی
روزم سیه . حالم تبه کردی . تو کردی
ای دل بسوزی .هر گنه کردی تو کردی
ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

تا چند می سوزی دلا .خود را و ما را
ما هیچ رحمی کن به خود اخر خدا را
تا چند خواهی عشق . درد بی دوا را
تا کی به جان باید خریدن این بها را

مجنون شوی دیوانه ام کردی . تو کردی
از خود مرا بیگانه ام کردی . تو کردی

ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

اخر دلا تا کی غم بیهوده خوردن
ما را به این میخانه . ان میخانه بردن
روزم سیه . حالم تبه کردی . تو کردی
ای دل بسوزی .هر گنه کردی تو کردی
روزم سیه . حالم تبه کردی . تو کردی
ای دل بسوزی .هر گنه کردی تو کردی


ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

به یاد راز دل

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

 



به یاد راز دل نامهربان


 

 

 دلم خیلی گرفته
 شعر از هاتف اصفهانی

 

تير 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390

 

محمد

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلشکسته و آدرس razedel2011.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دنیای مطالب طلایی و جالب روز
باران
غمکده عشق
عشق من
مرگ رویاها
اگه عاشقی
ردیاب خودرو

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
خرید پرده اسکرین
قیمت تشک طبی سفت
کاشی رستوران

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


کد آهنگ هاي داريوش

دلشکسته