بردي از يادم دادي بر بادم با يادت شادم
دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند اي گل بر اشک خونينم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پيمان که از آن لب خندان بشنيدم هرگز خبري نشد از آن
کي آيي به برم اي شمع سحرم
در بزمم نفسي بنشين تاج سرم تا از جان گذرم
پا به سرم نه جان به تنم دِه
چون به سر آمد عمرِ بي ثمرم
نشسته بر دل غبار غم زان که من در ديار غم گشته ام غمگسار غم
اميد اهل وفا تويي رفته راه خطا تويي آفت جان ما تويي
به یاد راز دل
نظرات شما عزیزان:
liadn
ساعت16:04---10 بهمن 1390
وبلاگتون خیلی زیبا بود.من خیلی این شعر رو دوست دارم . اگه خواستی منو با اسمه وبم بلینک بعد بهم بگو تا تو رو هم بلینکم.مرسی
|