دلشکسته

مرگ تدریجی یک رویا


می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد از تو یک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام همه جارو پر کنه
تا قیامت اسم ما قصه ها رو پر کنه
اما خیلی دیر دونستم تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه باد مثل یه بادبادکی
دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شناختم وقتی که تموم شدم
با یه دست رفیق دستام نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دستام خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام تو رو از دور می دیدم
تا رسیدم به تو افسوس به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی شهر تنهایی من بود
لحظه شناختن تو لحظه تموم شدن بود
مگه می شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شدروی دریا خونه ساخت

 

به یاد راز دل


جمعه 30 تير 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

جمعه 11 فروردين 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,

  توسط محمد  |
 

سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

 

 

سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

دلم خیلی گرفته

عجب حکایتی شده این راز دل ما بعد چند ماه اخرش اون نامردو دیدم خیلی تصادفی روز جمعه که میخواستم برم رای

بدم خیلی جاها را رفتم همشون شلوغ بودند کلی مردم تو صف ایستاده برای رای دادن منم که حوصله تو صف ایستادن

را نداشتم اونم تو اون هوای سرد اخرش تو اون سر شهر خیلی دورتر از محل کار خودم توی یکی از هنرستانهای شهر

که رفتم جمعیت خیلی کم بود رفتم تو صف هنوز چند دقیقه نگذشته بود که در زدند مامو نیروی انتظامی رفت که در را باز

کنه همین که سرمو به عقب برگردوندم انگار دنیا رو سرم خراب شد چه تصادفی یا چه حکمتی آره خودش بود رازدل

باور نمیکردم چه بیخیال از کنارم گذشت و رفت اون ور دیگه ایستاد قلبم تند تند میزد سرم گیج میرفت به خودم میگفتم

خدایا چرا هر بار که میخوام فراموشش کنم یه چیزی مانع میشه رای دادم بیرون اومدم ساعت حدودا پنج بعدازظهر بود

انقدر ناراحت بودم نمیدانستم چکار کنم عین دیوانه ها شده بودم رفتم چاپخونه نشستم همش تو فکر او بودم و به

خود میگفتم چرا اخه چرا من اون سر شهر راز دل اون سر دیگه شهر هرکدوممون میریم اون سر دیگه شهر ان هم

برای رای دادن باید اونجا همدیگرو ببینیم ان هم چه دیدنی از ان روزی که رفته بود تا به اون روز انقدر ناراحت نشده بودم

شب ساعت دو به خونه برگشتم و الانم که دو روز گذشته هنوز گیجم و ناراحت


به یاد راز دل نامرد نامهربان

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شریک عمر من نیستی ,

بیا هم لحظه باشیم وهمین یک لحظه دیدار را شریکم باش
شریک زندگیم نیستی,

شریک آرزویم باش,

اگر نیستی کنار من بیا و روبه رویم باش
سلامی کن گهگاهی به نام آشنا بر من,

همین اندازه هم بسه برای شور دل بستن

غزل خونم نباش اما به حرفی ساده شادم کن
اگر دیدی مرا بشناس نمی گم این که یادم کن
یک عشق نابسامان را چه سامانی از این خوشتر.....
شکایتنامه دل را چه پایانی از این خوشتر.....


به یاد راز دل نامهربان

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم

کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

اگر از کار فرو بستهٔ من عقده گشایی

هر شبم وعده دهی کایم و من در سر راهت

تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی

که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآیم

من که در کوچهٔ او ره ندهندم به گدایی

ربط ما و تو نهان تا به کی از بیم رقیبان

گو بداند همه کس ما ز توییم و تو ز مایی


به یاد راز دل نامرد


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شعر از هاتف اصفهانی

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند

در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند

آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت

وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند

من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد

در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند

به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد

بی‌وفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند

هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت

قصهٔ جور تو با او به جهان خواهد ماند


به یاد راز دل


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

چه گویمت که دلم از جدائیت چون است

دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است

تو کرده‌ای دل من خون و تا ز غصه کنی

دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است

نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز است

که آفت دل و صبر و قرار مجنون است

ز مور کمترم و می‌کشم به قوت عشق

به دوش باری، کز حد پیل افزون است

ز من بریدی اگر مهر بی‌سبب دانم

که این نه کار تو این کار ، کار گردون است


به یاد راز دل نامهربان


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

چه شود به چهره زرد من
نظری برای خدا کنی
که اگر کنی همه درد من
به یکی نظاره دوا کنی

به یاد راز دل

یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل نامرد

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه‌ای بر در این خانهٔ تنها زد و رفت

به یاد راز دل نامهربان

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

چنان زد آتشم با بي وفايي كه بيزارم دگر از آشنايي


زهر بيگانه اي بيگانه تر شد ميان ما خدا يا كن خدايي

مرا چون ناشناسان ديد و بگذشت كه ؟بگذشته است زين بي اعتنايي؟

چه كردم كاينچنين بگريخت از من؟

چه ناموزون زد آهنگ جدايي! بر او دل بستم مو شد خصم جانم

روا بر من نبود اين ناروايي

نميدانند قدر يكدلي را گرفتاران درد خود نمايي

كشيدم آنچه از دست دلم بود زمن يا رب بگير اين با صفايي

 

به یاد راز دل نامرد

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل نامرد

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

عجب دنیاییه کسی را که از همه احساس میکردی بیشتر دوست داری حاضر بودی حتی براش بمیری روزی

برگرده و بهت بگه ........

بگذار از اول بگم دیشب خیلی ناراحت بودم رفته بودم تو فکر راز دل دلم هواشو کرده بود خیلی دلتنگش بودم

گوشی را برداشتم و یه پیام واسش نوشتم ...

دمی با دوست به سر بردن دو صد دنیا بها دارد خوشا آنکس که در دنیا رفیقی با و فا دارد .

و بعد نوشتم که برایت آرزوی خوشبختی میکنم ولی او در جواب اس من میدونید چی نوشت ...

عین پیام راز دل که برایم فرستاد ...

اصلا دوست ندارم قیامت هم ببینمت برایم آرزوی خوشبختی نکن خیلی وقته از دنیایم بیرون رفتی .

اره این جواب پیامم بود هنوز هم نفهمیدم به چه جرمی به کدامین گناه دارم اینگونه دلم را میشکنند و مجازات

میشوم من که دوستش داشتم حالا هم دوستش دارم  ولی چرا چه کم لطفی بهش کردم چه هیزم تری بهش

فروختم که با من اینگونه شد هیچ وقت آن روز یادم نمیره که سرم را روی زانوهاش گذاشتم دلم گرفته بود

یک دفعه اشکهام پایین امدن بهم گفت چرا اشک میریزی گفتم به خاطر تو چون نمی خوام هیچ وقت از دستت

بدم آن روز بهم قول داد که هیچ وقت ترکم نکند ولی او رفت ترکم کرد بیدلیل و من هیچ وقت نفهمیدم چرا ؟

سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

 

 

 

بردي از يادم       دادي بر بادم       با يادت شادم

 

دل به تو دادم     در دام افتادم      از غم آزادم

 

دل به تو دادم     فتادم به بند       اي گل بر اشک خونينم بخند

 

سوزم از سوز      نگاهت هنوز       چشم من باشد به راهت هنوز

 

چه شد آنهمه پيمان        که از آن لب خندان         بشنيدم هرگز خبري نشد از آن

 

کي آيي به برم    اي شمع سحرم

 

در بزمم نفسي    بنشين تاج سرم    تا از جان گذرم

 

پا به سرم نه       جان به تنم دِه

 

چون به سر آمد  عمرِ بي ثمرم

نشسته بر دل غبار غم           زان که من در ديار غم          گشته ام غمگسار غم

اميد اهل وفا تويي           رفته راه خطا تويي          آفت جان ما تويي

به یاد راز دل

دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

شنبه 8 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

براي تو مي نويسم که بودنت بهار و نبودنت خزاني سرد است
تويي که تصور حضورت سينه بي رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق مي زند
در کوير قلبم از تو براي تو مي نويسم
اي کاش در طلوع چشمان تو زندگي مي کردم
تا مثل باران هر صبح برايت شعري مي سرودم
آن گاه زمان را در گوشه اي جا مي گذاشتم و به شوق تو اشک مي شدم
و بر صورت مه آلودت مي لغزيدم
اي کاش باد بودم و همه عصر را در عبور مي گذراندم
تا شايد جاده اي دور هنوز بوي خوب پيراهنت
را وقتي از آن مي گذشتي در خود داشته باشد
که مرهمي شود براي دلتنگي هايم

به یاد راز دل

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

امروز نیز رفت و شبی دیگر به دنبالش و من باز با غمهای فراوانم تنها

ماندم تنهای تنها . ای غمها ای زندگی تلخ . خدارا دست از سرم

بردارید چرا هر روز بیشتر مرا در خود فرو میبرید چرا من باید شب و

روز از دست شما رنج بکشم اخر چرا شما از جان من چه میخواهید

امروز هم رفت و روزی دیگر بر زندگی سیاهم در این دنیای فانی سپری

گشت رفت تا ظلمت شب را جایگزین خود سازد هیاهوی روز به پایان

رسیده و جای خود را به سکوت شب سپرداما باز این ناله از دلم بر

میخیزد و در تاریکی شب این نوا را سر میدهد که از زندگی بیزارم

آه چقدر غمگینم و چنان زیر بار گرانش دست و پا میزنم که توانی در

برابرش در خود نمیبینم. آیا میشود که من هم مثل خیلی ها شاد و

سرحال و کام چشیده روزگار را بگذرانم آیا روزی میرسد که پرنده شوم

غم آشیانه اش را از بام من برگیرد و برای همیشه وداع گوید .

آه ای غم کاش ترا صد چندان داشتم اما راز دلم بی دلیل تنهایم

نمیگذاشت .

با انکه برایم سوگند خورده بودی که هیچ وقت تنهایم نگذاری اما

یکدفعه بی دلیل ترکم کردی و دیگر هیچ وقت ندیدمت اما تا ابد

دوستت دارم راز دل و در قلب من جای داری

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 


امروز نیز چون خیالات گذشته چون کابوسی از پرده نظرم میگذرند مجبور

شدم که ناله و فغان دل را با اندک نوشتنی

 

بر روی صفحات وب ساکت کنم اکنون ساعت 6 بعداز ظهر است که تک

و تنها در چاپخانه نشسته ام  نمیدانم چرا

   دوست دارم همیشه تنها و مغموم به چهره زرد گون ماه نگاه کنم ماه

 

چقدر زیبا و در ضمن غمگین است شاید او هم

   مانند من از چیزی رنج میبرد و غمی بر دل دارد و شاید هم گل

 

رخسارش به خاطر مشاهده ناپاکیها و پلیدیهایی که

  هم اکنون و شبهای متوالی در روی زمین میبیند پژمرده است زمان

 

میگذرد همه جا در سکوت فرا رفته است احساس

  غربت میکنم نمیدانم چرا همیشه از نگاه کردن به ماه دچار غم و اندوه

 

گذشته میشوم گذشته ایی که شیرین بود ولی

 به زودی به تلخی گرائید و شیرینی و حلاوت زندگی کوتاهی که داشتم

 

جایش را به غم و اندوه و رنج و محنت سپرد

  غمی که هنوز در وجودم نهفته است و گاه گاه چنان بر وجودم مستولی

 

میشود که بسان شعله آتش شمع وجودم

  را ذره ذره آب میکند اکنون بیش از هر زمان بگذشته حسرت میخورم

 

غرق در افکار دور و درازم غرق در اندیشه فردای

  زندگیم در دریای رویاها غوطه ورم به روزهای دوران گذشته برگشته ام

 

خدایا چه روزهای زیبا و خوشی بود کاش خدایا

  همان موقع رهشپار ان دنیا میشدم چون اکنون احساس میکنم با

 

زندگی ساز گار نیستم از دنیا نومیدم خسته ام

  خسته از زندگی مرا رنج میدهداحساس دل شکستگی آرامم را بریده و

 

بیقرارم کرده است نمیدانم چه نیروی

  مرموزی است که مدام مرا به سرزمین خاطرات گذشته میکشاند .

  خدایا نمیدانم چه کنم دیگر یارای نوشتن ندارم .

  به یاد راز دل نامهربان و بی وفایی که دوستش داشتم ولی هیچ وقت

 

نفهمیدم چرا و به کدامین گناه رفت ترکم

 

 کرد و دیگر ندیدمش

 

جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

تو را نادیدن ما غم نباشد 

که در خیلت به از ما کم نباشد


من از دست تو در عالم نهم روی 

ولیکن چون تو در عالم نباشد


عجب گر در چمن برپای خیزی

که سرو راست پیشت خم نباشد


مبادا در جهان دلتنگ رویی 

که رویت بیند و خرم نباشد


من اول روز دانستم که این عهد

که با من می‌کنی محکم نباشد


که دانستم که هرگز سازگاری 

پری را با بنی آدم نباشد


مکن یارا دلم مجروح مگذار
 

که هیچم در جهان مرهم نباشد


بیا تا جان شیرین در تو ریزم 

که بخل و دوستی با هم نباشد


نخواهم بی تو یک دم زندگانی

که طیب عیش بی همدم نباشد


به یاد راز دل نامهربان

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ما                  ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما

ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما                             جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما                              آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما                                         پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل                   وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

به یاد راز دل

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

ازاد بودم من . ازاد بودم من
گرفتارم تو کردی . مفتون مه رویان عیارم تو کردی
من اهل بودم . رند و می خوارم تو کردی . تو کردی
با می فروشان . اینچنین یارم تو کردی . تو کردی

ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی
از مایی اخر . خصم جان ما چرایی
دیوانه جان . اخر چه ای کار کجایی
روزم سیه . حالم تبه کردی . تو کردی
ای دل بسوزی .هر گنه کردی تو کردی
ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

تا چند می سوزی دلا .خود را و ما را
ما هیچ رحمی کن به خود اخر خدا را
تا چند خواهی عشق . درد بی دوا را
تا کی به جان باید خریدن این بها را

مجنون شوی دیوانه ام کردی . تو کردی
از خود مرا بیگانه ام کردی . تو کردی

ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

اخر دلا تا کی غم بیهوده خوردن
ما را به این میخانه . ان میخانه بردن
روزم سیه . حالم تبه کردی . تو کردی
ای دل بسوزی .هر گنه کردی تو کردی
روزم سیه . حالم تبه کردی . تو کردی
ای دل بسوزی .هر گنه کردی تو کردی


ای دل بلا . ای دل بلا . ای دل بلایی
ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

به یاد راز دل

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

برای من نوشته
گذشته ها گذشته
تمام قصه هام هوس بود
برای او نوشتم
برای تو هوس بود
ولی برای من نفس بود

کاشکی خبر نداشتی

دیونه نگاتم
یه مشت خاک ناچیز
افتاده ای به زیر پاتم
کاشکی صدای قلبت
نبود صدای قلبم
کاشکی نگفته بودم
تا وقت جون دادان باهاتم

نوشته هرچه بود تموم شد

نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای زیادم
نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد
نوشتم دل توی قفس مرد

کاشکی نبسته بودم

زندگیمو به چشمات
کاشکی نخورده بودم
به سادگی فریب حرفات

لعنت به من که آسون

به یک نگات شکستم
به این دل دیونه
راه گریز و ساده بستم

به یاد راز دل نامهربان

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

هرچند که تو بی وفا بودی و ترکم کردی اما من تا ابد شمع کوچکی را در گوشه ای

از اعماق قلب تاریکم به یاد راز دل نامهربانی که زمانی دوستم داشت روشن نگه میدارم

چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل

سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق


عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.


چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!


که هر بار ستاره های
زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره

کنی

 
و خود در تنهایی و
سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را

به نظاره نشینی


و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش

کنی


و باز هم تو بمانی و تنهایی و

 

دوری

 

 

به یاد راز دل

سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار

مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

به یاد راز دل

سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم

شرر ریزد بی امان به دل ساکنان فلک

ناله سازم

 

دل شیدا حلقه راشکند

تا برآید و راه سفر گیرد

مگر یکدم

گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد

 

خوشا ای دل

بال و پر زدنت

شعله ور شدنت در شبانگاهی

به بزم غم

دیدگان تری،جان پر شرری،شعله آهی

بیا ساقی

تا بدست طلب گیرم از کف تو

جام پی در پی

به داد دل ای قرار دلم

نوبهار دلم می رسی پس کی؟

 

چو آن ابر نو بهار من

به دل شوره گریه دارم من

می توانم آیا نبارم من؟

نه تنها از من قرار دل می رباید این شور شیدایی

جهانی را دیده ام یکسر

دیده ام یکسر

غرق دریای ناشکیبایی

بیا در جان مشتاقان گل افشان کن

گل افشان کن

 

به روی خود شب ما را چراغان کن

چراغان کن

 

چو آن ابر نو بهار من

به دل شوره گریه دارم من

می توانم آیا نبارم من؟


به یاد راز دل

سه شنبه 4 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

به یاد راز دل نامهربان

دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

سر هر سینه سری تکیه کند وقت وداع .... سر ما وقت وداع بر سر دیوار دل است

به یاد راز دل

 

  سه شنبه ششم دی 1390ساعت 20:59


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

براي ان معشوق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
 
به یاد راز دل

 

  سه شنبه ششم دی 1390ساعت 21:2


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

من درد تو را زدست آسان ندهم
دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم
 
به یاد راز دل

 

  سه شنبه ششم دی 1390ساعت 21:6


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم
در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد
چگونه بگذرم از عشق ، از این دلبستگی هایم ؟
چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
 
به یاد راز دل

 

  سه شنبه ششم دی 1390ساعت 21:8

یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

نمی دونم چند شب و چند روزه که تو نیستی اما همین قدر میدونم

که به اندازه یک عمر دلم برات تنگ شده.

نمی دونم مرا فراموش کردی یا نه نمی دونم هنوزم دوسم داری یا نه اما میخوام بدونی

هنوز فراموشم نشدی یعنی نمیشه فراموش کرد .

هیچ وقت فکر نمی کردم که این قدر دوری از تو سخت باشه

اما یاد گرفتم که هم دوری دوستی میاره و هم سختی آدمی رو میسازه

پس دور هستیم و سختی می کشیم تا شاید به مزایای آن دست پیدا کنیم

نمی دونم الان کجا هستی و چه کار میکنی اما همین قدر آرزو می کنم که

هر جا که هستی و هر کاری که می کنی موفق باشی و اون قدر در خوشی غرق بشی

که منو....... فراموش کنی و هیچ چیز برای یه مرد بدتر از این نمیشه که محبوبش او
 را فراموش کنه.اما من این و از خدا می خوام چون راحتی و خوشبختی تو را می
خوام.

به امید.......به امید دیدار که نه...... بلکه به امید خوشبختیه تو....
 
به یاد راز دل

 

  چهارشنبه هفتم دی 1390ساعت 8:45


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟خيلي سخته ادم كسي رو نداشته باشه...
دلش لك بزنه كه با يكي درد دل كنه ولي هيچكي نباشه...
نتونه به هيچكي اعتماد كنه هر چي سبك سنگين كنه تا دردش رو به يكي بگه ...
نتونه اخرش برسه به يه بن بست ...
تك وتنها با يه دلي كه هي وسوسش مي كنه اونو خالي كنه ...
اما راهي رو نمي بينه سرش روكه بالا مي كنه اسمون رو مي بينه به اون هم نمي تونه بگه...
خيري از اسمون هم نديده
مگه چند بار اشك هاي شبونش رو پاك كرده...؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گريه كنه زود تر از اون بساط گريه اش رو پهن كرده تا كم نياره ...
خيلي سخته ادم خودش به تنهايي خو كنه اما دلي داشته باشه كه مدام از تنهايي بناله...
خيلي سخته ادم ندونه كدوم طرفيه؟!
خيلي سخته ادم احساس كنه خدا انو از بنده هايش جدا كرده ...
خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي كني داره به حرفات گوش مي ده يا ...
پرده ي گناهات انقدر ضخيم شده كه صدات به خدا نمي رسه.... ؟!
 
به یاد راز دل

 

چهارشنبه هفتم دی 1390ساعت 8:58 

یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

پروانه سوخت شمع فرو مردشب گذشت

ای وای که قصه دل نا تمام ماند

به یاد راز دل

 

  چهارشنبه هفتم دی 1390ساعت 11:35


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

دل تنگم و دیدار تو درمان من است

بی رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی

آنچه از غم هجران تو بر جان من است

به یاد راز دل

 

  چهارشنبه هفتم دی 1390ساعت 11:53


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

سلام به همه دوستان خوبم

دلم میخواد بنویسم راستش خودم هم نمیدانم چه بنویسم فقط میدانم در ابهامی گنگ بسر میبرم

تنهای تنها جز ذات پاک خدا کسی ناظر و حاضر بر احوالم نیست هر چه فکر میکنم راه به جایی نمیبرم

هزار جور فکر و خیال و رفتن و آمدن با این و ان گفتن و شنیدن اما وقتی به خود میایم سکوت سرد و

خاموشی را حس میکنم که تا مغز استخوانم نفوذ میکند در عمق این تنهایی خویش تنها صدای معین

است که به گوشم میرسد ( همه رفتن کسی دور و برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست)

خوب به کی بگم از کی بشنوم احساس میکنم فکر و خیال هم منو به عالم خودشون را نمیدن عجب

دنیایست بارها خواسته ام دمی چند تنها باشم و حال که تنها هستم از تنهایی مدام رنج میبرم

تنهای تنها با مشتی حرفهای ناگفته در دلم و تنها کسانی که در تنهایی خویش به آنها فکر میکنم خدا

و یکی از آفریدگان فرشته رو ( نه فرشته خو) ی اوست .

اینو در تاریخ دوازدهم مهر ۱۳۹۰در حالی که تنها در چاپخانه نشسته بودم به یاد نامردی به اسم راز دل

که خودم اسمشو گذاشته بودم نوشتم که البته باید بگم تو تمام عمرم آدمی مثل او بی وفا و نامرد

ندیم

  پنجشنبه هشتم دی 1390ساعت 14:6


یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

نمیدونم هدف شما از نوشتن و یا عضو شدن در این سایت چیه ولی من میخوام بگم من فقط میخوام با

خودم درد دل کنم بنویسم تا شاید درد دلم کمی تسکین یابد تا حالا شده دلتون بدجوری بشکنه انواع

مدل دل شکستن داریم اما شکستن دل عاشق یک چیز دیگست شده کسی را خیلی دوست داشته

تا انجا که حاضر باشید براش بمیرید و خودش هم اینو بدونه اما اون نسبت بهت بی خیال باشه مثلا

اون دنیای تو بشه تمام آرزوت بشه اما تو حتی ارزشی برای اون نداشته باشی تو همیشه براش از

عشق بگی اما او فقط به فکر شکمش و مانتو و کفش مد روز باشه شاید الان اگه کسی اینو بخونه

بهم بخنده و یا بهم بگه خیلی خر ی ولی دل که مبتلا شد دیگر ویران میکند با تمام وجود اینهایی که

گفتم او رفت و تنهایم گذاشت الان یک ماهی میشه که ازش بیخبرم  رفت و ژشت سرشم نگاه نکرد

آنقدر نامرد بود که حتی حاضر نبود ازم خداحافظی کنه و یا برای آخرین بار ببینمش هر روز تو فکرمه

هر روز براش مینویسم اسمش را گذاشته بودم راز دل براش مینویسم تا شاید روزی این نوشته ها

به دستش برسه و بفهمه که چقدر دوستش داشتم و هر کاری ازدستم بر میامد براش کردم همیشه

حسرت به دل بودم که یک بار حتی دروغکی بهم میگفت دوستت دارم اما او فقط خودش را میدید و

به غیر خودش کسی و چیزی براش مهم نبود هرچند دنیای قشنگی را که قبلا برای خودم ساخته

بودم را ازم گرفت و فکر کردم با آمدن او به دنیایم قشنگتر میشد اما حالا میبینم از آن همه دنیای

قشنگ جز ویرانه ای باقی نمانده ولی من همیشه مینویسم برایش به یاد راز دل

  پنجشنبه هشتم دی 1390ساعت 14:24

یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

در دل و جان خانه کردی عاقبت

هردو را دیوانه کردی عاقبت

ای زعشقت عالمی ویران شده

قصد این ویرانه کردی عاقبت

به یاد راز دل

  پنجشنبه هشتم دی 1390ساعت 14:38

یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:,

  توسط محمد  |
 

 



به یاد راز دل نامهربان


 

 

 دلم خیلی گرفته
 شعر از هاتف اصفهانی

 

تير 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390

 

محمد

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلشکسته و آدرس razedel2011.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





دنیای مطالب طلایی و جالب روز
باران
غمکده عشق
عشق من
مرگ رویاها
اگه عاشقی
ردیاب خودرو

 

حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


کد آهنگ هاي داريوش

دلشکسته