امروز نیز رفت و شبی دیگر به دنبالش و من باز با غمهای فراوانم تنها
ماندم تنهای تنها . ای غمها ای زندگی تلخ . خدارا دست از سرم
بردارید چرا هر روز بیشتر مرا در خود فرو میبرید چرا من باید شب و
روز از دست شما رنج بکشم اخر چرا شما از جان من چه میخواهید
امروز هم رفت و روزی دیگر بر زندگی سیاهم در این دنیای فانی سپری
گشت رفت تا ظلمت شب را جایگزین خود سازد هیاهوی روز به پایان
رسیده و جای خود را به سکوت شب سپرداما باز این ناله از دلم بر
میخیزد و در تاریکی شب این نوا را سر میدهد که از زندگی بیزارم
آه چقدر غمگینم و چنان زیر بار گرانش دست و پا میزنم که توانی در
برابرش در خود نمیبینم. آیا میشود که من هم مثل خیلی ها شاد و
سرحال و کام چشیده روزگار را بگذرانم آیا روزی میرسد که پرنده شوم
غم آشیانه اش را از بام من برگیرد و برای همیشه وداع گوید .
آه ای غم کاش ترا صد چندان داشتم اما راز دلم بی دلیل تنهایم
نمیگذاشت .
با انکه برایم سوگند خورده بودی که هیچ وقت تنهایم نگذاری اما
یکدفعه بی دلیل ترکم کردی و دیگر هیچ وقت ندیدمت اما تا ابد
دوستت دارم راز دل و در قلب من جای داری
نظرات شما عزیزان:
|