خواهم که به زیر قدمت زار بمیرم
هرچند کنی زنده دگر بار بمیرم
دانم که چرا خون مرا زود نریزی
خواهی که به جان کندن بسیار بمیرم
من طاقت نادیدن روی تو ندارم
مپسند که در حسرت دیدار بمیرم
گفتی که ز رشک تو هلاکند رقیبان
من نیز برآنم که از این عار بمیرم
به یاد راز دل