دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
اول دلم را صفا داد آینه ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
عشق تو در دل نهان شد ، دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من
میسوزم از اشتیاقت در آتشم از فراقت
کانون من سینه من سودای من آذر من
به یاد راز دل نامهربان که هیشه در قلب من است