از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار تو چه شبها و چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها کردم
گرچه از خود خبرم نیست خبرها دارم
تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی
گرچه ای عشق شکایت ز تو چندان دارم
که به عمری نتوانم همه را بشمارم
گرچه از نرگس او ساخته ای بیمارم
گرچه زآن زلف گره ها زده ای در کارم
باز هم گرم از این آتش جانسوز توام
سر خوش از اه و غم و درد شب و روز توام
کاش دایم دل ما از تو بلرزد ای عشق
آن دلی کز تو نلرزد به چه ارزد ای عشق
به یاد راز دل نامهربانم